دیالوگ پدره بنده رو داشته باشید!!
وقتی کفش های حشمت فردوس رو دزدیدن پدر من گفت:چقدر صابر بی رحمه به کفشایه باباش هم رحم نکرد !
من:بابا چه ربطی داره؟
پدر:صابر این دزد هارو فرستاده بود کفشایه حشمتو بدزدن!
من:نه بابا اینا دزده تو پارکن به صابر ربطی نداره!
پدر:تو هنوز بچه ای نمیفهمی! نکنه تو هم بزرگ بشی این کارو باهام بکنی؟
من:نه پدرجان شما تاج سری!
پدر:گمشو بیرون صابر هم اول نوکری پدرشو میکرد بعد بهش رکب زد!
مدیونی اگه فک کنی ازاون شب به بعد تو پارک میخوابم!
فک و فامیله داریم آیا؟
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آمار سایت
کدهای اختصاصی
آپلود نامحدود عکس و فایل |